معنی مختص بودن

حل جدول

مختص بودن

انحصار


مختص

منحصر


مختص و ویژه

اختصاص

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

مختص

مختص. [م ُ ت َص ص] (ع ص) خاص کرده. خاص گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مخصوص شده و خاص شده. پسندشده و انتخاب شده. (ناظم الاطباء). ج، مُختَصّات. || مصاحب و همدم و مونس و دوست برگزیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اختصاص شود.


مختص الملک

مختص الملک. [م ُ ت َص ْ صُل ْ م ُ] (اِخ) معین الدین ابونصر احمدبن فضل بن محمود که به سال 518 هَ. ق. به وزارت سلطان سنجر رسید و به سال 521 هَ. ق. به دست باطنیان کشته شد. و رجوع به تجارب السلف و فرهنگ فارسی معین و غزالی نامه شود.

فرهنگ معین

مختص

(مُ تَ صّ) [ع.] (اِمف.) اختصاص یافته، آنچه خاص کسی یا چیزی باشد.


بودن

وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن. [خوانش: (دَ) [په.] (مص ل.)]

فرهنگ عمید

مختص

آنچه خاص کسی یا چیزی باشد، اختصاص‌یافته، خاص‌گردیده،
(اسم، صفت) [قدیمی] آنکه که نسبت به کسی نزدیک است، مقرب،

فرهنگ فارسی آزاد

مختص

مُختَصّ، خاصّ، اختصاص یافته،

مترادف و متضاد زبان فارسی

مختص

خاص، مخصوص، ویژه، اختصاص‌یافته


مختص کردن

اختصاص دادن، ویژه گردانیدن


بودن

وجود داشتن، هستن،
(متضاد) عدم، نبودن، حاضر بودن،
(متضاد) غایب بودن، درحیات بودن، زنده بودن،
(متضاد) مردن، زندگی کردن، زیستن، اقامت داشتن، سکونت داشتن، وجود، هستی،
(متضاد) عدم، فرا رسیدن، شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

مختص

اختصاص یافته

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

مختص یک دیار

مرض مستوطن

معادل ابجد

مختص بودن

1192

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری